ورغ

لغت نامه دهخدا

ورغ. [ وَ ] ( اِ ) بند آب باشد که پیش سیل بندند. بندی که از چوب و علف و خاک و گل در پیش رودخانه ها بندند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
آب هرچه کمترک نیرو کند
بند و ورغ سست و پوده بفکند.
رودکی.
دل برد و مرا نیز به مردم نشمرد
گفتار چه سود است که ورغ آب ببرد.
فرخی.
به پیشش بر از چوب ورغی ببند
چو بستی ز ریگش نباشد گزند.
اسدی.
ای وای اگر عون جمال الحق والدین
در پیش چنین سیل حوادث ننهد ورغ.
شمس فخری.
و به کسر دوم نیز بدین معنی آمده است. || فروغ و روشنی. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). و به کسر حرف ثانی وَرِع هم آمده است. ( برهان ) :
گل را چه بوی خیزد از صد گلاب زن
مه را چه ورغ باشد از صد چراغدان.
؟ ( از انجمن آرا ).
|| راسو. || خندق. ( ناظم الاطباء ).

ورغ. [ وُ رُ ] ( اِ ) وروغ. تیرگی و کدورت. ( برهان ). رجوع به ورغ شود.

ورغ. [ وُ ] ( اِ ) تیرگی و تاریکی. || کدورت خاطر. آشفتگی و آزردگی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) فروغ روشنی : گل را چه بوی خیزد ازده گلاب زن . مه را چه ورغ باشد از صد چراغدان . ( رشیدی بدون ذکرنام شاعر )
تیرگی و تاریکی کدورت خاطر

فرهنگ معین

(وَ رْ ) (اِ. ) سد مانندی ساخته شده از چوب و علف و گِل .
( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) فروغ ، روشنی .

فرهنگ عمید

بندی که از چوب و علف یا سنگ و خاک برای برگرداندن مجرای آب بر روی نهر می بستند: آب هر چه بیشتر نیرو کند / بند ورغ سست بوده بفگند (رودکی: ۵۳۲ ).
فروغ، روشنی: گل را چه گَرد خیزد از ده گلاب زن؟ / مَه را چه ورغ بندد از صد چراغ دان؟ (؟: کلیله ودمنه: ۲۶ ).

پیشنهاد کاربران

در کلیله و دمنه آمده گل را چه بوی خیزد ازده گلاب زن . مه را چه ورغ باشد از صد چراغدان
معنی روشنایی می دهد

بپرس