ورزیدگی

/varzidegi/

مترادف ورزیدگی: آزمودگی، پختگی، تبحر، خبرگی، کارکشتگی، مهارت، توان، قدرت

معنی انگلیسی:
experience, proficiency, training

لغت نامه دهخدا

ورزیدگی. [ وَ دَ / دِ ]( حامص ) حاصل مصدر است از ورزیدن. ورزیده بودن. تجربه داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ورزیدن شود.

فرهنگ فارسی

ورزیده بودن تجربه داشتن : در هنر خود ورزیدگی و مهارت نشان میداد.

فرهنگ معین

(وَ دِ یا دَ ) (اِمص . ) تجربه داشتن .

فرهنگ عمید

ورزیده بودن.

مترادف ها

skill (اسم)
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی

experience (اسم)
ازمایش، خبرگی، مکتب، تجربه، ورزیدگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی

فارسی به عربی

تجربة , مهارة

پیشنهاد کاربران

بپرس