ورزکار. [ وَ ] ( ص مرکب ) زارع. برزکار. کشتکار. ( ناظم الاطباء ). کشاورز. برزگر. برزیگر. زراعت کننده. ( آنندراج ) ( برهان ) : بیوشاسب دیدم شبی سه چهارچنانکه آیدی نزد من ورزکار.ابوشکور.گهی بدرود خوشه ت ورزگاری گهی بشکست شاخی باغبانت.ناصرخسرو ( چ مینوی ص 217 ).همه ورزکاران اویند یکسرمسلمان و ترسا که زنار دارد.ناصرخسرو.
برزگر، کشاورز، ورزه، وورزی هم گفته شده است( صفت ) برزگر زارع کشاورز : همه ورزکاران اویند یکسر مسلمان و ترسا که زنار دارد. ( ناصر خسرو )