ورزش کردن. [ وَ زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ممارست کردن. تمرین کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : با بلاهای عشق ورزش کن خویشتن را بلندارزش کن.اوحدی.|| اجرا کردن تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی بطور مرتب. ( فرهنگ فارسی معین ).
I work out twice a weekمن درس میخوانم و ورزش میکنمExercisePlay sportswork outمثلا: i've done my morning workout+ عکس و لینک