وررفتن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
سُک و دُک کردن
مترادف ها
بازی کردن، تکان دادن، ور رفتن، بارامی دست زدن، وررفتن، با ساعت مچی و غیره بازی کردن
بازی کردن، ور رفتن
خرده گرفتن، ور رفتن، وقت گذراندن
ور رفتن، عبور چیزی را لمس کردن
امیختن، فضولی کردن، ور رفتن، مداخله کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن
ور رفتن، پارو زدن، دست و پا زدن، با دست نوازش کردن، با باله شنا حرکت کردن، با چوب پهن کتک زدن
بیهوده وقت گذراندن، ور رفتن
یاوه گویی کردن، لکنت داشتن، ور رفتن
ور رفتن، پلکیدن، وقت را به بطالت گذراندن، ول گشتن
ور رفتن، ول گشتن، مهمل گشتن
فارسی به عربی
مجذاف ، اِحْتکاکٌ
پیشنهاد کاربران
کلنجار
مشغول شدن
این مصدر ، لازم نیست اما در فرهنگ معین آمده که لازم است. متمم این فعل مفعول بایی است و بنابراین این مصدر ، متعدی است