ورداشتن


معنی انگلیسی:
take

لغت نامه دهخدا

ورداشتن. [ وَ ت َ ] ( مص مرکب ) در تداول ، برداشتن. ( ناظم الاطباء ): زنبیل را وردار بگذار آن گوشه. ( فرهنگ فارسی معین ). || ورداشتن جامه ؛ قناس داشتن آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || افراشتن. ( ناظم الاطباء ). بلند نمودن. ( از ناظم الاطباء ). || تحمل کردن. تاب آوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : من چشمم ورنمیدارد که کسی را گرسنه و تشنه ببینم. ( از فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه جمال زاده ). || فروبردن چیزی در مقعد یا فرج.
- شاف ورداشتن ؛ شاف گذاشتن.
- || مفعول شدن از عمل مباشرت با جنس مخالف یا هم جنس. ( فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه جمال زاده ).

فرهنگ معین

(وَ. تَ ) (مص م . ) ۱ - برداشتن . ۲ - تحمل کردن . ۳ - فرو بردن چیزی در مقعد یا فرج .

واژه نامه بختیاریکا

( ور داشتِن ) ( شتاب ) ؛ برداشتن؛ سرعت گرفتن؛ سرعت گرفتن حیوان سواری هنگام داشتن سوارکار
( ور داشتِن ) از کنترل خارج شدن
( ور داشتِن ) بر عهده گرفتن
( ور داشتِن ) برداشتن؛ برداشت محصول
دستمایه قراردادن. مثلاً حالا هو یه اشتباهه کرد تو دی ورداشتیس
( ور داشتِن ) نابود کردن
( وُرداشتِن ) از بین بردن
( وُرداشتِن ) برتافتن؛ تحمل کردن؛ قبول کردن بره مادر مرده از سوی گوسفند
( وُرداشتِن ) سرعت گرفتن

پیشنهاد کاربران

* گرفتن ( در �عکس ورداشتن� = عکس گرفتن، عکس برداری کردن )

بپرس