ورخج. [ وَ رَ ] ( ص ) فرخج. ورخچ. زشت و زبون و پلید و کریه منظر. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). چرکین و زشت و زبون و پلید و کریه منظر و بدگل. ( ناظم الاطباء ) : پیش دلشان سپهر انجم این بوده ورخج و این تخجّم.
خاقانی.
فرهنگ فارسی
ورخچ : سبحانک می گفتم آواز خر آمد . دلم ورخج و مشوش شد . فرخج و رخچ زشت و زبون و پلید و کریه منظر