ورخ
لغت نامه دهخدا
ورخ. [ وَ رَ ] ( ع مص ) بسیار شدن آب خمیر به نحوی که شل و نرم گردد. ( ناظم الاطباء ). نرم و فروهشته گردیدن خمیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). تنک شدن خمیر. ( تاج المصادر بیهقی ). تنک شدن خمیر از آب بسیار. ( المصادر زوزنی ).
ورخ. [ وَ رِ ] ( ع ص ) مکان ورخ ؛ جایی که گیاه در آن به هم پیچیده باشد. ( از اقرب الموارد ). جای درهم پیچیده گیاه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ورخة شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پلنگ در زبان ملکی گالی بشکرد