ورخ

لغت نامه دهخدا

ورخ. [ وَ ] ( ع اِ ) یک نوع درختی. ( منتهی الارب ). درختی است شبیه مرخ در نبات.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). ولی با رنگ تیره و با برگهای نازک مانند برگهای طرخون و یا بزرگتر. ( از اقرب الموارد ). || نام گیاهی است که در دردهای چشم به کار برند. ( ناظم الاطباء ).

ورخ. [ وَ رَ ] ( ع مص ) بسیار شدن آب خمیر به نحوی که شل و نرم گردد. ( ناظم الاطباء ). نرم و فروهشته گردیدن خمیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). تنک شدن خمیر. ( تاج المصادر بیهقی ). تنک شدن خمیر از آب بسیار. ( المصادر زوزنی ).

ورخ. [ وَ رِ ] ( ع ص ) مکان ورخ ؛ جایی که گیاه در آن به هم پیچیده باشد. ( از اقرب الموارد ). جای درهم پیچیده گیاه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ورخة شود.

فرهنگ فارسی

مکان ورخ جایی که گیاه در آن بهم پیچیده باشد

پیشنهاد کاربران

بپرس