ورث
لغت نامه دهخدا
ورث. [ وِ ] ( ع مص ) اِرث. وِراثَة. رثة. تراث. ارثة. میراث گرفتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به وراثة شود.
ورث. [ وُ ] ( اِ ) در تداول اهل لرستان سرو کوهی را گویند. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سرو کوهی شود.
فرهنگ فارسی
وراثه ارثه میراث گرفتن
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی وَرِثَ: به میراث برد - ارث برد(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده . در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر انسان...
ریشه کلمه:
ارث (۳۵ بار)
ورث (۳۵ بار)
ریشه کلمه:
ارث (۳۵ بار)
ورث (۳۵ بار)
wikialkb: وَرِث
مترادف ها
اسپرک، ورث، رنگ گل اسپرک
پیشنهاد کاربران
واحد اندازه گیری مسافت که حدود یک ششم فرسنگ است.
. . . طایفه روسیه همچنانکه در ایران فرسنگ می گویند آنها ورث می گویند واز قراریکه برما مشخص شد شش ورث یک فرسنگ ایران است. . .
سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _حیرت نامه
. . . طایفه روسیه همچنانکه در ایران فرسنگ می گویند آنها ورث می گویند واز قراریکه برما مشخص شد شش ورث یک فرسنگ ایران است. . .
سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _حیرت نامه