ورانداز کردن. [ وَ اَ ک َ دَ] ( مص مرکب ) به نگاه عمیق نگریستن از پای تا سر. ( یادداشت مؤلف ). چیزی یا کسی را به دقت نگریستن. از نظر گذرانیدن : سر تا پای او را ورانداز کرد. || اندازه چیزی را به نظر تعیین کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). به تخمین ذرع و پیمان کردن. ( یادداشت مؤلف ) : مهندس خانه ای ورانداز کند و خیال بندد که عرض چندین باشد و طولش چندین... ( فیه مافیه ).
فرهنگ فارسی
(مصدر ) ۱ - انداز. چیزی را بنظر تعیین کردن . ۲ - چیزی یا کسی را بدقت نگریستن از نظر گذرانیدن : سر تا پای او را ورانداز کرد.
فرهنگ معین
( ~. کَ دَ ) (مص م . ) (عا. ) ۱ - اندازة چیزی را به نظر تعیین کردن . ۲ - چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن .