ورافتادن. [ وَ اُ دَ ] ( مص مرکب ) مستأصل شدن. از بیخ برکنده شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مضمحل شدن. منقرض شدن. از بین رفتن. || از باب افتادن. دمُده شدن. از مد افتادن. منسوخ شدن. ناباب شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به برافتادن شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - منسوخ شدن از مد افتادن باب روز نبودن : دیگر شلیته و تنبان ورافتاد. ۲ - از بین رفتن نیست و نابود شدن : با آل علی هر که در افتاد ور افتاد. )
فرهنگ معین
(وَ. اُ دَ ) (مص ل . ) (عا. ) از مد افتادن ، منسوخ شدن .
فرهنگ عمید
۱. برافتادن، منسوخ شدن، از مد افتادن. ۲. از بین رفتن.