وراع

لغت نامه دهخدا

وراع. [ وَ ] ( ع مص ) وراعة. وَرعة. وُرعة. وَروع. وُرع. وُرُع. بددل و خرد و بی خیر و فایده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سست و ضعیف شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بددل و سست و بی خرد و بی خیر و بی فایده گردیدن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

وراعه ورعه سست و ضعیف شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس