ور امدن
لغت نامه دهخدا
- ورآمدن پس کسی ؛ از عهده مقابله او برآمدن. || چاق شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. کنده شدن و جدا شدن چیزی از جای خود.
فرهنگستان زبان و ادب
{proof} [علوم و فنّاوری غذا] عمل افزایش حجم خمیر براثر تخمیر، قبل یا بعد از شکل دادن خمیر
{proving, proofing} [علوم و فنّاوری غذا] افزایش حجم خمیر در نتیجۀ به وجود آمدن گاز و تشکیل حباب در بافت آن براثر ترکیبات شیمیایی یا تخمیر
اصطلاحات و ضرب المثل ها
{proof} [علوم و فنّاوری غذا] عمل افزایش حجم خمیر براثر تخمیر، قبل یا بعد از شکل دادن خمیر
{proving, proofing} [علوم و فنّاوری غذا] افزایش حجم خمیر در نتیجۀ به وجود آمدن گاز و تشکیل حباب در بافت آن براثر ترکیبات شیمیایی یا تخمیر
مترادف ها
ترش شدن، تهییج کردن، ور امدن، مخمرشدن، برانگیزاندن
قطع کردن، جدا کردن، چسبیدن، پیوستن، شکستن، شکافتن، تقسیم شدن، ور امدن
فارسی به عربی
شق
پیشنهاد کاربران
ورآمدن : مخلوط آب و آرد بعد از ورزدادن و فرایند تخمیر حجم آن بیشتر می شود و بالا می آید و آماده پختن می شود در حالت گفته می شود خمیر ور آمده است
ور آمدن: : [اصطلاح نانوایی] ترش شدن خمیر