ور ودیعت نهند مال یتیم
نزد ایشان غنیمت انگارند.
ناصرخسرو.
بماندم من و ماند عبدالمجیدی ودیعت به یزدان پاکش سپردم.
خاقانی.
به روشن ترین کس ودیعت سپارکه از آب روشن نیاید غبار.
نظامی.
- ودیعت حیات ؛ زندگانی که به منزله امانتی است از طرف حق تعالی. ( فرهنگ فارسی معین ).|| باران ، زیرا که به ابر سپرده شده. || رعیت ، زیرا که به پادشاه سپرده شده. ( ناظم الاطباء ).
ودیعة. [ وَ ع َ ] ( ع ص ) مؤنث ودیع. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) زنهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چیز به زنهارداده. ( یادداشت مؤلف ). || امانت. ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چیزی که نزد امین میسپارند. سپرده. ( از اقرب الموارد ). ج ، ودائع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). امانتی است که نزد غیر سپرده میشود از روی قصد تا او آن را حفظ کند. و فرق میان ودیعه و امانت به عموم و خصوص است. ودیعه خاص است و امانت عام است و حمل عام بر خاص صحیح است و عکس آن صحیح نیست. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات سیدجرجانی و رجوع به ودیعت شود.