ودک
لغت نامه دهخدا
- رجل ذوودک ؛ مرد تنومند فربه. ( ناظم الاطباء ).
- ودک الجفان ؛ چرک چسبنده پلکهای چشم. ( ناظم الاطباء ).
- ودک المیته ؛ آنچه از مردار روان میگردد. ( ناظم الاطباء ).
|| ( مص ) چربش ناک گردیدن دست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چرب گردیدن دست. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
ودک. [ وَ دَ ] ( اِخ ) نام مادر ضحاک پادشاه. ( منتهی الارب ). نام مادر ضحاک تازی. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
ودک. [ وَ دِ ] ( ع ص ) لحم ودک ؛ گوشت فربه پیه ناک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
در لهجه عرب خمسه استان فارس " وُدِک" به معنی چربی و پیه گویند