ودوق

لغت نامه دهخدا

ودوق. [ وَ ] ( ع ص ) آزمند گشن از خر ماده و اسب ماده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آن اسب که گشن خواهد. ( مهذب الاسماء ).

ودوق. [ وُ ] ( ع مص ) نزدیک کسی شدن و قادر گردانیدن وی را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): ودق الیه ودوقاً و ودقاً فی المثل ودق العیر الی الماء؛ ای دنا منه ؛ در حق شخصی گویند که به حرص و آزمندی چیزی فروتنی نماید. ( منتهی الارب ). || آرام یافتن و انس گرفتن به کسی یا چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فراخ شدن شکم کسی یا روان گردیدن شکم کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد از قاموس ). || باریدن باران. || تیز گشتن شمشیر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فروهشته شدن ناف یا برآمدن آن همچو ناف مرد برآمده ناف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس