ودقه

لغت نامه دهخدا

( ودقة ) ودقة. [ وَ دَ ق َ ] ( ع اِ ) نقطه سرخ که بر چشم افتد. ( مهذب الاسماء ). آماسی باشد صلب بر طبقه ملتحمه و این آماس بعضی را اندر بن گوشه چشم باشد که سوی بینی است و بعضی را اندر گوشه دیگر باشد که سوی گوش است و بعضی اندر زیر پلک باشد و بعضی را آماس های کوچک باشد گرداگرد سیاهی بر شکل ذره مروارید و رنگ این آماس ها نیز مخالف باشد بعضی را سرخ باشد و بعضی را سپید و بسیار باشد که این علت اندر انتهاء رمد گرم پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به داود ضریر انطاکی و رجوع به ودق شود.

ودقة. [ وَ ق َ ] ( ع اِ ) یکی وَدق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ودق شود.

ودقة.[ وَ دِ ق َ ] ( ع ص ) ( عین... ) چشم ودق رسیده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). رجوع به ودق شود.

فرهنگ فارسی

چشم و دق رسیده

پیشنهاد کاربران

بپرس