ود


مترادف ود: دوستی، محبت، محب، بد ، خوب

متضاد ود: عداوت

لغت نامه دهخدا

ود. [ وَ ] ( ص ) به معنی رد است که حکیم عاقل و دانشمند باشد. || گرم در مقابل سرد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || بد. مقابل خوب . ( فرهنگ فارسی معین ).

ود. [ وَدد ] ( ع مص ) وِداد. وَداد. ودادة. مودة. مَودِدَة. دوست داشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ). || آرزو بردن. ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). آرزو داشتن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) دوستی و محبت. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) دوست. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). || بسیارمحبت. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بسیار دوست. ( ناظم الاطباء ). واحد و جمعدر وی یکسان است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، اَودّاد، اَوِدّاء. || وتد و میخ. و این به لغت اهل نجد است. ( ناظم الاطباء ). میخ. ( منتهی الارب ). میخ چوبین. ( مهذب الاسماء ). || بت و صنم.( ناظم الاطباء ). وُد. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

ود. [ وِدد ] ( ع اِ ) دوست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) دوست داشتن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ). || آرزو داشتن. ( ناظم الاطباء ).

ود. [ وُدد ] ( ع مص ) دوست داشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). || آرزو بردن و آرزو داشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) دانا. ( غیاث اللغات ). || دوست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به وَد شود. || ( اِمص ) دوستی. ( غیاث اللغات ). مهر. حب. وداد. محبت. ( یادداشت مؤلف ). دوستداری. ( السامی فی الاسامی ) :
آب صبرت آب جوی خلد شد
جوی شیر خلد مهر تست و ود.
مولوی.
انبیا بودند ایشان اهل ود
اتحاد انبیا هم فهم شد.
مولوی.
خوانده ام آن بر دل احمد به ود
صد هزاران بار و درمانی نشد.
مولوی.
ود به حرکات سه گانه واو و تشدید دال نزد سالکان عبارت است از دوستیی که هیجان آن چندان شدید باشد که محب از جان و دل چشم پوشد و در صحائف گفته که مودت سالکان از مراتب محبت است و آن هیجان قلب و چسبیدن آن به هوا و عشق است و این را پنج درجه است : اول نیاحت و اضطراب. در این مقام همه نوحه و زاری و فریاد وبیقراری بود. دوم بکاء است. سوم حسرت. در این مقام صاحب وداد مسکین بر اوقات عزیز خود که ضایع رفته است حسرت میکند. و هرلحظه که بی محبوبش رفته در ندامت میباشد. چهارم تفکر است در محبوب ، اِن فی ذلک لاَّیات لقوم یتفکرون. ( قرآن 3/13 ) و تفکر ساعة خیر من عبادةستین سنة، زیرا تفکر در واجب سبب قرب متفکر به سوی واجب شود. پنجم مراقبه محبوب است و آن برترین و سخت ترین مقامات باشد. ای عزیز شنیده ای که وقتی امیرالمؤمنین نماز میگزاشت رویش زرد گشت و دلش خفقان گرفت وبیهوش شد پرسیدندش که چه بود فرمود راقبت اﷲ تعالی فی صلوتی فاستحییت من تقصیری. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نام بت قبیله کلب در دومه الجندل .
۱ -( مصدر ) دوست داشتن . ۲ - ( اسم ) دوستی محبت . ۳ - ( صفت ) دوستدار محب .
نام بتی است . نام بت قوم علیه اسلام

فرهنگ معین

(وَ دّ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) دوستی ، محبت . ۲ - (مص ل . ) دوست داشتن .

فرهنگ عمید

دوستی، عشق و محبت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وَدَّ: دوست دارد (دوست داشتنی که آثارش در عمل ظاهر گردد)
معنی مَا یَوَدُّ: دوست ندارد(ود نوع خاصی از حب است و آن حبی است که آثار و پیآمدهایی آشکار دارد )
معنی وَدُّواْ: دوست داشتند-آرزو کردند(ود نوع خاصی از حب است و آن حبی است که آثار و پیآمدهایی آشکار دارد )
معنی وَدُودٌ: دوستدار(ود نوع خاصی از حب است و آن حبی است که آثار و پیآمدهایی آشکار دارد )
معنی نَسْراً: نام یکی از پنج بت مهم قوم نوح (این پنج بت عبارت بودند از ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر)
معنی تَوَدُّ: دوست دارد(ود نوع خاصی از حب و دوست داشتن است و آن حبی است که آثار و پیامدهایی آشکار دارد )(مؤنث)
معنی تَوَدُّونَ: دوست دارید(ود نوع خاصی از حب و دوست داشتن است و آن حبی است که آثار و پیامدهایی آشکار دارد )
معنی یَعُوقَ: نام یکی از پنج بت مهم قوم نوح (این پنج بت عبارت بودند از ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر)
معنی یَغُوثَ: نام یکی از پنج بت مهم قوم نوح (این پنج بت عبارت بودند از ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر)
معنی یَوَدُّواْ: دوست دارند(ود نوع خاصی از حب و دوست داشتن است و آن حبی است که آثار و پیامدهایی آشکار دارد.جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای شرط قبل از خود است )
معنی ﭐغْتَرَفَ: برداشت - گرفت و بلند کرد(کلمه اغتراف و کلمه غرف به معنای آن است که چیزی را بلند کنی و بگیری ، مثلا میگویند : فلان غرف الماء و یا میگویند : فلان اغترف الماء ، یعنی فلانی آب را بلند کرد تا بنوشد . و اغتراف یک غرفه از آب کنایه از یک مشت آب برداشتن است ...
ریشه کلمه:
ودد (۲۹ بار)

ودّ (به فتح و ضم و کسر اول) وداد، مَوَدَة همه به معنی دوست داشتن است . تقدیر آن «وُدّاً فی قُلُوبِ النَّاس» و یا نظیر آن است. این یک امر طبیعی است هر که مومن ونیکوکار باشد مردم او را دوست خواهند داشت اگر از روی غرضی اظهار عداوت کنند باز در ته قلب او را تصدیق کرده و ارادت خواهند ورزید. در روایات شیعه و اهل سنت نقل شده که آیه در باره علی ابن ابیطالب «علیه السلام» نازل گردیده است نگارنده گوید: مورد نزول آن بزرگوار است ولی عموم آیه به قوت خود باقی است. شبلنجی در نورالابصار ص 112 از نقاش نقل کرده که آیه در باره علی بن ابیطالب نازل شده است. سبط ابن جوزی در تذکره ص 10 در ذکر فضائل آن حضرت از ابن عباس نقل کرده: «هذَا الْوُّدُجِعَلَهُ اللهُ لِعَلِیٍ «علیه السلام» فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ» علامه امینی در جلد 2 الغدیر ص 55 و 56 مقداری از مصادر آن را از کتب اهل سنت نقل کرده است. در مجمع فرموده: در آن اقوالی است از جمله آن مخصوص علی «علیه السلام» است که ابن عباس گفته: مؤمنی نیست مگر آنکه در قلبش محبت آن حضرت است. و از تفسیر ابوحمزه از امام باقر «علیه السلام» نقل کرده که فرمود: «قالَ رَسوُلُ اللهِ لِعَلِیٍ عَلَیْهمَا السَّلامُ:قُلِ اللَّهُمْ اجْعَلْ لی فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ وُدّاً» علی «علیه السلام» چنان گفت و آیه نازل شد. نظیر آن را ابوحمزه از جابربن عبدالله انصاری نیز نقل کرده است. * . خدا میان شما دوستی و مهربانی گذاشت. مُوادَدَة: دوست داشتن یا دوست داشتن همدیگر. . نخواهی یافت قومی را که به خدا و روز آخرت ایمان آورده‏اند، دوست دارند آن که را که باخداو رسول دشمنی ورزیده است. وَدوُد: از اسماء حسنی است به معنی دوست دارنده. . ایضا . آن دو بار بیشتر در قران مجید نیامده است.

جدول کلمات

دوستی

پیشنهاد کاربران

محبت، دوستی،
محبت
مودت
حب
دوستی
خواندم آن را بر دل احمق به ود
صد هزاران بار و درمانی نشد
✏ �مولانا�
بررسیِ واژه یِ ایرانیِ "وادی" به چمِ " آبراه، گذرگاهِ آب، مسیلِ آب، جوی، رود، رودخانه، نهر":
در زبانِ اوستاییِ جوان " وَدَی: vaδay " به چمِ " آبراه، کانالِ آب، گذرگاهِ آب، مسیلِ آب، جوی، رودخانه" بوده است که به ریختِ " وَئیدی:vaiδi" نیز آمده است. این واژه برآمده از واژه یِ " وَد/وَذ " در همین زبانِ اوستایی به چمِ " روان کردن/ شدن، جاری کردن/ شدن، تَر کردن/شدن، آب دادن" بوده است. ترگویه ( =ترجمه ) یِ واژه یِ اوستاییِ " وَدَی"، در زبانِ پهلوی " yōy " بوده است که همان واژه یِ " جوی" در زبانِ پارسیِ کُنونی می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

( برایِ پِی جُستِ این واژه در پَسگشتهایِ ( =منابعِ ) کهن به وَندیدادِ اوستا ( V. 5. 5 ) و ( V. 14. 12 ) و همچنین فرهنگِ اویم - ایوَک ( F. 8 ) نگاه بیاندازید. )
" وَد/وَذ " از زبانِ اوستایی با واژگانِ " ud" و " und " از زبانِ سانسکریت به چمِ " جاری کردن یا شدن، روان شدن، شستشو کردن یا دادن، تَر کردن، حمام کردن" همریشه بوده است. " uda " در زبانِ سانسکریت به چمِ " آب" و واژه یِ " uda. dhi" به چمِ " رودخانه" بوده است.
همانگونه که از وانگاره ( =تصویرِ ) زیر پیداست، کریستین بارتولومه واژه یِ " وَدَی" از زبانِ اوستایی را با واژه یِ " unatti " از زبانِ سانسکریت همبسته و همریشه دانسته است که با کمی بررسی می توان دریافت که خودِ واژه یِ " unatti" در سانسکریت برآمده از واژه یِ " ud" یا " und " در همین زبان می باشد.
پیوندِ آواییِ دو واژه یِ " وَد" ( اوستایی ) و " اود: ud" ( سانسکریت ) :
دگرگونیِ آواییِ "او: u " و " وَ: va" را می توان برایِ نمونه در واژگانِ زیر از زبانهایِ ایرانیِ کهن دید:
1 - ( اورون: urun ) و ( اوروَن: urvan ) از زبانِ اوستایی که ریشه یِ واژه یِ "رَوان" به چمِ " روح" است.
( به پیامِ من در زیرواژه یِ "روان" از همین تارنما بنگرید. )
2 - واژه یِ " وَس" از زبانِ اوستایی به چمِ " خواستن، میل داشتن" که کُنونه یِ این واژه یِ اوستایی " اوس: us" بوده است؛ پس داریم : " وَس: vas" و " اوس: us". ( به وانگاره یِ ( =تصویرِ ) نخست از پیامِ من در زیرواژه یِ " وس" از همین تارنما نگاه بیاندازید. )
3 - ( - sur ) و ( - svar ) از زبانِ اوستایی به چمِ " صبح، بامداد، پگاه"
4 - ( دونمَن:dunman ) و ( dvanman ) به چمِ " ابر، مه، دود" در زبانِ اوستایی؛
( در این باره به پیامِ اینجانب در زیرواژه یِ " دومان" از همین تارنما مراجعه کنید و به رجِ ( =سطرِ ) دهم از وانگاره یِ ( =تصویرِ ) نخست بنگرید. )
و. . . .
در زبانِ وَخی یا واخانی که شاخه ای از زبانهایِ پامیری است، واژه یِ " واد: vād " به چمِ " کانال، آبراه" بوده است و در زبانِ ارمنی نیز واژه " get/gety " به چمِ "رود، رودخانه" .
نکته 1:
ریشه واژه یِ "وادی" در قرآن به روشنی برآمده از همین واژه یِ اوستاییِ " وَدَی: vaδay " می باشد. چمِ آغازینِ این وامواژه در زبان عربی همین بوده است و چمهایِ دیگرِ این واژه در اسلام بنابر گفته یِ خود اسلام شناسان از دلِ این واژه برآمده است.
نکته:
" وَد" در زبانِ اوستایی دارایِ چمهایِ دیگری همچون " هدایت کردن، راهبری کردن، کشاندن، راندن، سوق دادن" بوده است که ریشه یِ واژه یِ " وادینیتَن=واد. ین. یتَن" از زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی بوده است ( در این پیام بیشتر به چمهایِ این واژه نمی پردازم ) .
نکته:
همریشگیِ میانِ واژه یِ اوستاییِ " وَدَی" و واژه یِ ایرانیِ "وادی" و سپس واژه یِ " وادی" در قرآن برایِ نخستین بار در این کارنوشت پیش کشیده شده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها:
1 - رویبرگهایِ 1343 تا 1345 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )
2 - رویبرگهایِ 1269 و 1270 از نبیگِ " فرهنگِ واژه های اوستا"
3 - رویبرگهایِ 310 تا 312 از نبیگِ " فرهنگ سَنسکریت - فارسی" - پوشینه یکم

ودودودودود
"خواندم آن را بر دل احمق به ود"
به جای احمق به اشتباه احمد نوشته شده
کلمه ( ود ) که مصدر ( یود ) است به معنای حب و دوست داشتن است ، البته حب تواءم با آرزو.
مجسمه از سرب ساخته شده برای یاد بود ( ود )
ود پسر قابیل و جانشین وی بود
بالاترین درجه دوستی
وِد: [ اصطلاح شکار] قطعه نمدی یا پلاستیک که درون فشنگ بین باروت و ساچمه ها قرار می دهند.
دوستی و محبت

بپرس