وخم. [ وَ خ َ ] ( ع اِ ) بیماریی است مانند باسور که در فرج ناقه پیدا گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بیماری است مانند بواسیر که در فرج ماده شتر پدید آید. || ( مص ) گرفتار تخمه شدن. ( ناظم الاطباء ).
وخم. [ وَ خ ِ ] ( ع ص ) مرد گران. ( ناظم الاطباء ). مرد گران سنگ و ناموافق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، اوخام ، وخام. ( ناظم الاطباء ). وَخامی ̍. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بدگوار. ( نطنزی ). ناگوار. ( غیاث اللغات ). سنگین. ثقیل. ( یادداشت مؤلف ). ناسازگار. ( غیاث ). ناموافق. ( منتهی الارب ) :
برج بادی ابر سوی او برد
تا بخارات وخم را بردرد.
مولوی.
نیست زندانی وحش تر از رحم ناخوش و تاریک و پرخون و وخم.
مولوی.
یا دری بودی در این شهروخم تا نظاره کردمی اندر رحم.
مولوی.
- بلد وخم ؛ شهر ناسازوار و ناموافق برای سکنا. ( ناظم الاطباء ).