وحف

لغت نامه دهخدا

وحف. [ وَ ] ( ع ص ، اِ ) موی انبوه نیک سیاه و نیکو. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): شعر وحف ؛ موئی بسیار نیکو. ( مهذب الاسماء ). || بال مرغ بسیارپر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || گیاه تازه انبوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). گیاه تازه انبوه بسیار درهم پیچیده.( ناظم الاطباء ). || ( مص ) خود را بر زمین زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ): وحف البعیر وحفاً؛ شتر خود را بر زمین زد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نزدیک آمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ): وحف الینا؛ آهنگ ما کرد و فرودآمد نزد ما. ( منتهی الارب ). || شتابی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || نشستن. ( اقرب الموارد ).

وحف. [ وَ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) موی انبوه نیک سیاه و نیکو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بال بسیارپر. || گیاه تازه انبوه بسیار درهم پیچیده. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس