- بقر وحش ؛ گاو دشتی. ( ناظم الاطباء ).
- بلد وحش ؛ شهر ویران و خشک. ( منتهی الارب ). شهرستان ویران و خشک. ( ناظم الاطباء ).
- حماروحش و حمار وحشی ؛ گورخر. ( منتهی الارب ).
- وحش زاده ؛ زاییده شده از وحش :
درنده پلنگ وحش زاده
زیرش چو پلنگی اوفتاده.
نظامی.
- وحش نشین : آن وحش نشین وحشت آمیز
بر یاد که میکند زبان تیز.
نظامی.