وجهه

/vejhe/

مترادف وجهه: آبرو، اعتبار، حیثیت، خوشنامی، مقصد

برابر پارسی: نیکنام، خوشنام، سرشناس

معنی انگلیسی:
image, light, popularity, prestige, reputation, mode, manner

لغت نامه دهخدا

( وجهة ) وجهة.[ وِ هََ ] ( ع اِ ) روش و طریقه. ( ناظم الاطباء ). || سوی و کرانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).آنجا که روی کنند. ( مهذب الاسماء ). موضعی که به طرف آن رو کرده شود. ( غیاث اللغات ). || دین. || قبله. ( مهذب الاسماء ). || اعتبار: وجهه ملی. || صفحه. یک روی نامه : هو مجلدة ضخمة تحتوی علی عشرین کراسه فی کل وجهة عشرون سطراً. ( معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 56 ).

وجهة. [ وُ هََ ] ( ع اِ ) روش و طریقه. ( ناظم الاطباء ). || سوی و کرانه. ( منتهی الارب ).

وجهة. [ وَ ج ُ هََ ] ( ع ص ) مؤنث وَجُه ْ؛ یعنی زن باقدر و منزلت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وَجُه شود.

فرهنگ فارسی

ناحیه، طرف، جانب، سمت، آنچه به آن توجه کنند
( اسم ) ۱ - آنچه بدان توجه کنند. ۲ - جانب طرف سوی . ۳ - ناحیه. ۴ - مقصد . یا وجهه عزیمت . قصدی که مورد توجه کامل باشد : (( و چون از صید وحشیان صحرایی بپرداختند قتل و قید ددسیرتان گرج و جهه عزیمت ساختند. ) ) یا وجهه همت . منظور و مراد از سعی و کوشش .
مونث وجه یعنی زن با قدر و منزلت

فرهنگ معین

(و ه ) [ ع . وجهة ] (اِ. ) ۱ - طرف ، جانب . ۲ - اعتبار، آبرو.

فرهنگ عمید

۱. ناحیه، طرف، جانب، سمت.
۲. آنچه به آن توجه کنند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وِجْهَةٌ: چیزی که به آن رو کنند و متوجه آن شوند (کلمه "وجهة" بمعنای چیزیست که آدمی رو به آن میکند ، مانند قبله ، که آن نیز بمعنای چیزی است که انسان متوجه آن میشود. عبارت "وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا "یعنی:برای هر گروهی قبله ای است که خدا گرداننده روی آ...
معنی وَجْهَهُ: چهره اش -رویش (وجه هر چیزی به معنای ناحیهای از آن چیز است که با آن با غیر روبرو میشود و ارتباطی با آن دارد ، همچنان که وجه هر جسمی سطح بیرون آن است ، و وجه انسان نیم پیشین سر و صورتش میباشد ، یعنی آن طرفی که با آن با مردم روبرو میشود ، و وجه خدا چیزی...
معنی ﭐنقَلَبَ: زیر و رو ودگرگون شد-ﭐنقَلَبَ علی وجهه: روبرگرداند
معنی ظَلَّ: دائماً بود(از افعال ناقصه است که معنی اش با عبارت بعدش کامل می گردد. "ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً" :)
معنی یُسْلِمْ: تسلیم کند (عبارت "مَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی ﭐللَّهِ " یعنی : هرکس همه وجود خود را به سوی خدا کند)
معنی مُکِبّاً: صورت بر زمین نهاده (کلمه مکب اسم فاعل از إکباب (باب افعال ) است ، و إکباب الشیء علی وجهه به معنای آن است که کسی را به رو به زمین بیندازی. عبارت "یَمْشِی مُکِبّاً عَلَیٰ وَجْهِهِ "یعنی با صورت روی زمین میخزد )
معنی مُوَلِّیهَا: گرداننده ی رو به سوی آن (عبارت "وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا "یعنی:برای هر گروهی قبله ای است که خدا گرداننده روی آن گروه به آن قبله است)
معنی نُقَلِّبُهُمْ: آنان را می گردانیم (ازکلمه قلب به معنای برگرداندن چیزی از این رو به آن رو است ، و چون به باب تفعیل برود مبالغه در این عمل را میرساند ، پس تقلیب یعنی بسیار زیرورو کردن یک چیزی ، و تقلب هم قبول همان تقلیب است پس تقلب قلوب و ابصارعبارت است از برگشتن دله...
معنی مُسْوَدّاً: سیاه شده (مقصود از اسوداد وجه در عبارت" وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِـﭑلْأُنثَیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً "سیاه شدن روی ، بطور کنایه خشمناک شدن است و در عبارت "وَیَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ تَرَی ﭐلَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَی ﭐللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ "س...
معنی مُّسْوَدَّةٌ: سیاه شده (مقصود از اسوداد وجه در عبارت" وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِـﭑلْأُنثَیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً "سیاه شدن روی ، بطور کنایه خشمناک شدن است و در عبارت "وَیَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ تَرَی ﭐلَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَی ﭐللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ "س...
معنی نُقَلِّبُ: وارونه و دگرگون می کنیم (ازکلمه قلب به معنای برگرداندن چیزی از این رو به آن رو است ، و چون به باب تفعیل برود مبالغه در این عمل را میرساند ، پس تقلیب یعنی بسیار زیرورو کردن یک چیزی ، و تقلب هم قبول همان تقلیب است پس تقلب قلوب و ابصارعبارت است از برگشت...
معنی تَقَلُّبَ: چرخاندن -گردانیدن (کلمه قلب به معنای برگرداندن چیزی از این رو به آن رو است ، و چون به باب تفعیل برود مبالغه در این عمل را میرساند ، پس تقلیب یعنی بسیار زیرورو کردن چیزی ، و تقلب هم قبول همان تقلیب است پس تقلب قلوب و ابصار عبارت است از برگشتن دلها و...
ریشه کلمه:
ه (۳۵۷۶ بار)
وجه (۷۸ بار)

مترادف ها

phase (اسم)
وضع، منظر، صورت، پایه، مرحله، لحاظ، فاز، وجهه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر

فارسی به عربی

مرحلة

پیشنهاد کاربران

بپرس