رهی کان از شدن باشد نشیبی
چو واگشتی همی باشد فرازی.
ناصرخسرو.
نشاید کردبر بیمار خود زورکه بس بیمار واگشت از لب گور.
نظامی.
به واگشتن توانی زین طرف رست که کپی هم بدین فن ز آن کشف رست.
نظامی.
چون که واگشتم ز حیرتهای دل طفل را آنجا ندیدم وای دل.
مولوی.
چون که واگشتم ز پیکار برون روی آوردم به پیکار درون.
مولوی.