فریدون چو گیتی بر آن گونه دید
جهان پیش ضحاک واژونه دید.
فردوسی.
چو خسرو جهان را بدانگونه دیددل و جان بدخواه واژونه دید.
فردوسی.
|| وارونه کار. کسی که کارهارا معکوس انجام میدهد. واژونه خو : که خواهد از این دیو واژونه کین
کس او را نیابد همال چنین.
فردوسی.
چو رستم به گفتار او بنگریدتن اندر کف دیو واژونه دید.
فردوسی.
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه به خاشاک پوشید و بسپرد راه.
فردوسی.
که او را زمانه بر آنگونه بودهمه تنبل دیو واژونه بود.
فردوسی.
|| زشت و نامبارک : ز دل آز واژونه بیرون کنید
بدل باز پند فریدون کنید.
فردوسی.