واژونه

لغت نامه دهخدا

واژونه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص ) برگشته. معکوس و مقلوب. ( برهان ). وارونه. ( ناظم الاطباء ). وارون. واژون. واژگون. باشگون. باشگونه. باژگون. باژگونه. و رجوع به واژون شود. || دگرگون. آشفته :
فریدون چو گیتی بر آن گونه دید
جهان پیش ضحاک واژونه دید.
فردوسی.
چو خسرو جهان را بدانگونه دید
دل و جان بدخواه واژونه دید.
فردوسی.
|| وارونه کار. کسی که کارهارا معکوس انجام میدهد. واژونه خو :
که خواهد از این دیو واژونه کین
کس او را نیابد همال چنین.
فردوسی.
چو رستم به گفتار او بنگرید
تن اندر کف دیو واژونه دید.
فردوسی.
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه
به خاشاک پوشید و بسپرد راه.
فردوسی.
که او را زمانه بر آنگونه بود
همه تنبل دیو واژونه بود.
فردوسی.
|| زشت و نامبارک :
ز دل آز واژونه بیرون کنید
بدل باز پند فریدون کنید.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱ - وارون برعکس . ۲ - آشفته مضطرب : (( فریدون چو گیتی بران گونه دید جهان پیش ضحاک واژونه دید... ) ) ( سوی مادر آمد کمر بر میان بسر بر نهاده کلاه کیان ... ) ۳ - آنکه رفتارش نادرست و نامعقول باشد : (( پس ابلیس واژونه این ژرف چاه بخاشاک پوشید و بسپرد راه ) ) . ۴ - نحس شوم ۵ - بخت برگشته .

پیشنهاد کاربران

بپرس