تهیدست را کار واژون بود
دلش سال و مه تنگ و محزون بود
که تا روز واژون برو نگذرد
تباهی سوی خان مردم برد.
فردوسی.
بریزند هم بیگمان خون توهمی جوید این بخت واژون تو.
فردوسی.
همه دشت آغشته از خون ماست جهان تیره از بخت واژون ماست.
فردوسی.
|| مجازاًنامبارک. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شوم. بدیمن. بداختر. نحس.