واچیدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - برچیدن چیزی را بساط چیده شده را جمع کردن ( مانند : بساط شطرنج و غیره ) . ۲ - دانه بمنقار چیدن مرغ . ۳ - چین از روی دور کردن . ۴ - جدا کردن پنبه دانه از پنبه .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. جمع کردن.
مترادف ها
باطل کردن، خنثی کردن، خراب کردن، بی اثر کردن، باز کردن، واچیدن، بیابرو کردن
بیرون اوردن، واچیدن، وابافتن، از پیچیدگی دراوردن، گره گشودن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید