لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
نهیب آمدن کسی را ؛ ترسیدن او. واهمه کردن او :
کنون کت ز گرز من آمد نهیب
گرفتی ز سوگند راه فریب.
فردوسی.
به روز جنگ مر او را به چنگ بسته برند
نه ز آن قبل که ز جنگ آیدش نهیب و ملال.
فرخی.
... [مشاهده متن کامل]
- || گزند رسیدن به او؛ آسیب رسیدن به او :
مبادا که این کار گیرد نشیب
مبادا که آید به ما برنهیب.
فردوسی.
همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد ناید بمن بر نهیب.
فردوسی.
بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس
تا نیابدش از این دیو فریبنده نهیب.
ناصرخسرو.
کنون کت ز گرز من آمد نهیب
گرفتی ز سوگند راه فریب.
فردوسی.
به روز جنگ مر او را به چنگ بسته برند
نه ز آن قبل که ز جنگ آیدش نهیب و ملال.
فرخی.
... [مشاهده متن کامل]
- || گزند رسیدن به او؛ آسیب رسیدن به او :
مبادا که این کار گیرد نشیب
مبادا که آید به ما برنهیب.
فردوسی.
همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد ناید بمن بر نهیب.
فردوسی.
بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس
تا نیابدش از این دیو فریبنده نهیب.
ناصرخسرو.
ترس خوردن. [ ت َ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) بیم داشتن. هراسان شدن. ترسان بودن :
سپهدار بد آنقدر ترس خورد
که پیش از عنان تافتن جان سپرد.
ملاطغرا ( از آنندراج ) .
سپهدار بد آنقدر ترس خورد
که پیش از عنان تافتن جان سپرد.
ملاطغرا ( از آنندراج ) .