واهمه
/vAheme/
مترادف واهمه: اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس
برابر پارسی: ترس، بیم، هراس، نگرانی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- قوه واهمه ؛ ترسه. نیروی پنداره. ( ناظم الاطباء ). رجوع به واهمه شود.
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - یاوهم یکی از حواس باطنه و آن قوه ایست که بعقیده قدما در موخر تجویف اوسط دماغ جای دارد و نفس بوسیه این قوه معانی جزئی را که ارتباط بمحسوسات دارد ادراک میکند ( مقصود از معنی چیزی است که بحواس ظاهر ادراک نشود مانند اینکه گوسفند دشمنی گرگ را درک و از او فرار میکند و بره دوستی مادر را در می یابد و باو میگراید و بسبب جزیی بودن این معانی عقل نمیتواند مدرک آنها باشد حس مشترک هم نمیتواند مدرک آنها باشد چه حس مشترک چیزهایی را ادراک میکند که بحواس ظاهره ادراک میشود پس ناچار باید قوه دیگری باشد غیر از حس مشترک و عقل که ادارک معانی جزئی کند و آن همان وهم است . توضیح ادراک پدیدههایی که در حقیقت وجود خارجی ندارند بتوسط موضوعی که موجب پیدایش آنها میشود . ۲ - ترس : (( از تو و تیرگیت داد ای شب . که دلم پاده شد از واهمه ات . ) ) ( بهار )
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. اندیشه، گمان، خیال.
۳. قوۀ وهمیه که به واسطۀ آن چیزهای دیده و نادیده و راست و دروغ به تصور انسان درمی آید.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
( � ) بی محابا ← بی مهابا / بی واهمه ( √ )
خیالات
واهمه جمع وهم
وهم عبارت از حسی هست که تصویر شئ را در ذهن تشکیل میدهد که حقیقت یا کذب آن را نمیداند
وهم عبارت از حسی هست که تصویر شئ را در ذهن تشکیل میدهد که حقیقت یا کذب آن را نمیداند
واهمه برداشتن
واهمه برم داشت که . . . . . . . . . . . . .
واهمه برم داشت که . . . . . . . . . . . . .
اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس