واهمه

/vAheme/

مترادف واهمه: اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس

برابر پارسی: ترس، بیم، هراس، نگرانی

معنی انگلیسی:
phobia, apprehension, care, imaginative, imagination, despondency, dismay, dread, trepidation, fear

لغت نامه دهخدا

( واهمة ) واهمة. [ هَِ م َ ] ( ع ص ، اِ ) قوه وهم.قوه وهمة. ( از المنجد ). واهمه یا وهم یکی از حواس خمسه باطنی است و علمای نفس در قدیم گفته اند: کار او آن است که چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ به نفس می نماید خواه آن معانی را در خارج صورتی باشد و خواه نباشد، وهم ادراک آن چیزها کند. مثلاً چنانکه مردم خواهند که هزاران هزار آفتاب در آسمان دنیا تصور کنند، با وجود آنکه [ در چشم ما ] یکی بیش نیست ، و هزار دریای سیماب در عالم تصور کنند با وجود آنکه هیچ نیست ، و هزار کوه یاقوت و زر و فیروزه توهم کنند [ وحال آنکه هیچ نیست ]. و این واهمه در حیوانات دیگربغیر انسان [ نزد قدما ] بجای قوت عقل است بجهت اینکه بره گوسفند مادر خود را به واسطه آن شناسد در رمه گوسفند با وجود آنکه مانند مادرش صد گوسفند دیگر باشد، و دشمنی گرگ و دوستی چوپان را هم بدین قوه احساس تواند کرد. و در امر این قوت بعض مشایخ گفته اند که جمله قوتها [ باطن و ظاهر ] مسخر مردم شدند الا وهم که مسخر نشد، چنانکه جمله ملایکه سجده آدم کردند وابلیس سجده نکرد. و قوه وهم هرگز از دروغ گفتن و چیزها کج نمودن بازنگردد و آنکه حضرت رسول ( ص ) فرمود که هر که از مادر بزاید او را شیطانی همراه باشد آن معنی قوه وهم است. ( نقل به معنی و به اختصار از مرآت المحققین شیخ محمود شبستری ). و این قوت تابع عقل نگردد و به خلاف قوتهای دیگر چنانکه شخص در خانه تاریک تنها با مرده مجاور باشد هرچند عقل حکم کند مرده جماد است از او ترس نباید کرد قوت واهمه وسوسه می دهد وخائف گرداند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ نظام ). || غریزه. سوق طبیعی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به معنی بالا شود. || در تداول ، خوف. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بیم. هراس. اندیشه. خیال. گمان. ( ناظم الاطباء ).
- قوه واهمه ؛ ترسه. نیروی پنداره. ( ناظم الاطباء ). رجوع به واهمه شود.

فرهنگ فارسی

قوه وهمیه که بواسطه آن چیزهای دیده ونادیده وراست، ودروغ به تصورانسان درمی آید، ونیزبه معنی اندیشه، گمان، خیال، ترس وبیم
(اسم ) ۱ - یاوهم یکی از حواس باطنه و آن قوه ایست که بعقیده قدما در موخر تجویف اوسط دماغ جای دارد و نفس بوسیه این قوه معانی جزئی را که ارتباط بمحسوسات دارد ادراک میکند ( مقصود از معنی چیزی است که بحواس ظاهر ادراک نشود مانند اینکه گوسفند دشمنی گرگ را درک و از او فرار میکند و بره دوستی مادر را در می یابد و باو میگراید و بسبب جزیی بودن این معانی عقل نمیتواند مدرک آنها باشد حس مشترک هم نمیتواند مدرک آنها باشد چه حس مشترک چیزهایی را ادراک میکند که بحواس ظاهره ادراک میشود پس ناچار باید قوه دیگری باشد غیر از حس مشترک و عقل که ادارک معانی جزئی کند و آن همان وهم است . توضیح ادراک پدیدههایی که در حقیقت وجود خارجی ندارند بتوسط موضوعی که موجب پیدایش آنها میشود . ۲ - ترس : (( از تو و تیرگیت داد ای شب . که دلم پاده شد از واهمه ات . ) ) ( بهار )

فرهنگ معین

(هِ مِ ) [ ع . واهمة ] (اِ. ) بیم ، هراس .

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه] ترس و بیم.
۲. اندیشه، گمان، خیال.
۳. قوۀ وهمیه که به واسطۀ آن چیزهای دیده و نادیده و راست و دروغ به تصور انسان درمی آید.

جدول کلمات

هول

پیشنهاد کاربران

( � ) بی محابا ← بی مهابا / بی واهمه ( √ )
خیالات
واهمه جمع وهم
وهم عبارت از حسی هست که تصویر شئ را در ذهن تشکیل میدهد که حقیقت یا کذب آن را نمیداند
واهمه برداشتن
واهمه برم داشت که . . . . . . . . . . . . .
اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس

بپرس