وانمود کردن


معنی انگلیسی:
pretend, act, affect, assume, counterfeit, dissemble, fake, feign, feint, play, playact, overestimate, pose, represent, simulate, four-flush, to pretend, to make believe, to feign, profess

لغت نامه دهخدا

وانمود کردن. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به دروغ نمودن. نشان دادن ناحقی بجای حق. ارائه باطلی بجای صوابی. چنان نشان دادن در حالیکه چنان نیست. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): تخادع ؛ خود را فریب خورده وانمود کردن و فریب نخوردن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نشان دادن امری را بر خلاف واقع .

مترادف ها

represent (فعل)
نمایش دادن، نشان دادن، وانمود کردن، بیان کردن، نمایندگی کردن، نمایاندن، نماینده بودن

assume (فعل)
فرض کردن، وانمود کردن، بخود بستن، گرفتن، بعهده گرفتن، انگاشتن، بخود گرفتن، پنداشتن، تقبل کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن

sham (فعل)
وانمود کردن، بخود بستن، تظاهر کردن

look (فعل)
وانمود کردن، پاییدن، دیدن، نگاه کردن، نگریستن، چشم را بکار بردن، بنظر امدن، مراقب بودن

affect (فعل)
اثر کردن بر، تغییر دادن، متاثر کردن، وانمود کردن، دوست داشتن، تمایل داشتن، تظاهر کردن به

feign (فعل)
وانمود کردن، بخود بستن، جعل کردن

pretend (فعل)
وانمود کردن، بخود بستن، دعوی کردن

fake (فعل)
وانمود کردن، ساختن، پیچیدن، حلقه کردن، جا زدن

seem (فعل)
وانمود کردن، بنظر امدن، وانمود شدن، نمودن

feint (فعل)
وانمود کردن

simulate (فعل)
وانمود کردن، تشبیه کردن، بخود بستن، تظاهر کردن، تقلید کردن، مانند بودن، شبیه سازی کردن، شباهت داشتن به

put on (فعل)
انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن

dissemble (فعل)
وانمود کردن، پنهان کردن، نادیده گرفتن، تلبیس کردن، تدلیس کردن، بهانه کردن، خشکه مقدس بودن

lead on (فعل)
وانمود کردن، تشویق و ترغیب کردن

personate (فعل)
وانمود کردن، دارای شخصیت کردن، تقلید کردن از، خود را بجای دیگری قلمداد کردن

فارسی به عربی

ابد , اثر علیه , اختلق , قلد , مثل , مزعوم , مزیف , نظرة

پیشنهاد کاربران

� تجاهر �
نشان دادن چیزی یا موضوعی بر خلاف آنچه که هست ، تظاهر نمودن
Let on

بپرس