وامی

/vAmi/

مترادف وامی: بدهکار، مدیون، مقروض، وامدار

متضاد وامی: بستانکار، طلبکار

لغت نامه دهخدا

وامی. ( ص نسبی ) از: وام + ی ( نسبت ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). قرض دار. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). وام دار. مدیون. || درمانده. ( لغت فرس اسدی ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( فرهنگ خطی ) ( جهانگیری ). عاجز. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بدبخت. ( ناظم الاطباء ) :
اِسته و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب.
منجیک ( از لغت فرس ص 530 ).

فرهنگ فارسی

(صفت ) منسوب به وام : ۱ - قرض دار مقروض . ۲ - عاجز درمانده : (( استه و عامی شدم ز درد جدایی هامی و وامی شدم ز خستن مسترب . ) ) ( منجیک )

فرهنگ معین

(ص نسب . )۱ - بدهکار.۲ - عاجز، بدبخت .

فرهنگ عمید

۱. قرض دار، وامدار.
۲. [قدیمی] عاجز و درمانده.

پیشنهاد کاربران

بپرس