وامداری


معنی انگلیسی:
indebtedness

لغت نامه دهخدا

وامداری. ( حامص مرکب ) قرض داری. ( آنندراج ).وامدار بودن. بدهکاری. مدیونی. مقروضی :
گفت من خود ز وامداری تو
نرسیدم به حقگزاری تو.
نظامی.
می کوش که وام او گزاری
تا بازرهی ز وامداری.
نظامی.

فرهنگ فارسی

قرض داری . وامدار

پیشنهاد کاربران

بپرس