وامداری


معنی انگلیسی:
indebtedness

لغت نامه دهخدا

وامداری. ( حامص مرکب ) قرض داری. ( آنندراج ).وامدار بودن. بدهکاری. مدیونی. مقروضی :
گفت من خود ز وامداری تو
نرسیدم به حقگزاری تو.
نظامی.
می کوش که وام او گزاری
تا بازرهی ز وامداری.
نظامی.

فرهنگ فارسی

قرض داری . وامدار

پیشنهاد کاربران

مدیون بودن
بدهکار بودن
مقروض بودن
احساس دین کردن
گفت من خود ز وام دار ی ِ تو
نرسیدم به حق گزاری تو
✏ �نظامی�
قرض داری
بدهکاری
مدیونی
مقروضی