وامداری. ( حامص مرکب ) قرض داری. ( آنندراج ).وامدار بودن. بدهکاری. مدیونی. مقروضی : گفت من خود ز وامداری تونرسیدم به حقگزاری تو.نظامی.می کوش که وام او گزاری تا بازرهی ز وامداری.نظامی.
مدیون بودنبدهکار بودنمقروض بودناحساس دین کردنگفت من خود ز وام دار ی ِ تونرسیدم به حق گزاری تو✏ �نظامی�قرض داریبدهکاریمدیونیمقروضی+ عکس و لینک