وامداری. ( حامص مرکب ) قرض داری. ( آنندراج ).وامدار بودن. بدهکاری. مدیونی. مقروضی : گفت من خود ز وامداری تونرسیدم به حقگزاری تو.نظامی.می کوش که وام او گزاری تا بازرهی ز وامداری.نظامی.