در آن دم که گرددشکم وامخواه
گلین دیگ بهتر که زرین کلاه.
امیرخسرو.
|| محصل. آنکه ادای وام را از کسی میخواهد و طلب میکند. ( ناظم الاطباء ). بستانکار. طلبکار. فامخواه. وامده. که از بدهکار مطالبه کند. آنکه مطالبه وام داده خود کند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و گر وام دارد کسی زین گروه
شده ست از بد وامخواهان ستوه.
فردوسی.
و گر وامخواهی بیاید ز راه درم خواهد از مرد بی دستگاه.
فردوسی.
گویی از دو لب من بوسه تقاضا چه کنی وامخواهی نبود کو به تقاضا نشود.
منوچهری.
از وام جهان اگر گیاهی است می ترس که شوخ وامخواهی است.
نظامی.
کرم کن و بخر از دست وامخواهانم که بر من از کرمت وام های بسیار است.
خاقانی.
- امثال :حیض مرد دیدار وامخواه است .