واله شدن

لغت نامه دهخدا

واله شدن. [ ل ِه ْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) شیفته شدن :
فاعل آن سرخ و زرد کیست چه گوئی
ای شده بر قول خویش واله و مفتون.
ناصرخسرو.
گاه بر فرزندگان چون بیدلان واله شویم
گه ز عشق خانمان چون عاقلان پژمان شویم.
سنائی.
آن رسول اینجا رسید و شاه شد
واله اندر قدرت اﷲ شد.
مولوی.
عالمی شد واله و حیران و دنگ
ز آن کرشمه و زآن دلال نیک شنگ.
مولوی.
کس نماند که به دیدار تو واله نشود
چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی.
سعدی.
باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری
واله شود کبک دری طاوس شهپر برکند.
سعدی.

فرهنگ فارسی

شیفته شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس