واقفه
لغت نامه دهخدا
واقفة. [ ق ِ ف َ ] ( ع ص ) هر کسی که برخلاف جمهور در یکی از مسائل امامت درقبول رأی اکثریت توقف میکرده مثلاً جماعتی از معتزله مثل ابوعلی جبائی و پسرش ابوهاشم را که نه علی بن ابی طالب را بر سایر صحابه و نه سایر صحابه را بر او افضل می دانستند واقفی می خواندند. ( فصول سید مرتضی ).
واقفة. [ ق ِ ف َ ] ( اِخ ) فرقه ای از شیعیان علوی که حضرت موسی بن جعفر را امام شناختند و امامت عبداﷲ افطح راانکار کردند. این فرقه مشتمل بود بر بزرگان اصحاب امام ششم و علما و متکلمان شیعه مثل ابوجعفر مؤمن الطاق و ابان بن تغلب و هشام بن سالم. بعد از رحلت حضرت موسی بن جعفر ملقب به کاظم که امام هفتم شیعیان امامی محسوب است باز مابین پیروان آن حضرت اختلاف بروز کردو پنج فرقه از ایشان بیرون آمد که مشهورترین آنها فرقه ای است که رحلت امام هفتم را انکار کردند و آن حضرت را قائم و مهدی دانسته امامت را به آن حضرت ختم کردند و گفتند که امام هفتم زنده است و تا دنیا را ازعدل پر ننماید رحلت نخواهد کرد این فرقه را واقفه می گویند. ( از خاندان نوبختی عباس اقبال ص 52 و 53 ).
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - مونث واقف جمع ( عرقی ) واقفات . ۲ - کسانی که بر خلاف جمهور در یکی از مسایل امامت در قبول رای اکثریت توقف میکردند : مثلا جماعتی از معتزله مثل ابو علی جبائی و پسر را ابو هاشم را که نه علی بن ابی طالب را بر دیگر صحابه و نه صحاب. دیگر را بر او افضل میدانستند از زمر. واقفه خوانده اند منسوب بدان واقفی است .
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید