واقف گردیدن

لغت نامه دهخدا

واقف گردیدن. [ ق ِ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) آگاه شدن. آگاه گردیدن. آگاه گشتن. واقف شدن. واقف گشتن : و بنده ملطفه پرداخته بود مختصر این شرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360 ). باید که در وقت که بر این نبشته واقف گردی از راه نسا سوی درگاه آیی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374 ). مثال داد استاد مرا بونصر تا آن را پوشیده دارد چنانکه کس بر آن واقف نگردد. ( تاریخ بیهقی ص 409 ). اگر بر حاجت تو واقف گردد هر آینه در قضای آن توقف روا ندارد. ( گلستان ).
میکند در پرده دل سیر دایم ماه من
تا کسی واقف نگردد از غم جانکاه من.
صائب.

پیشنهاد کاربران

بپرس