واقع شدن


برابر پارسی: پیشامدن، رویدادن

معنی انگلیسی:
to happen, to occur, to take place

لغت نامه دهخدا

واقع شدن. [ ق ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) صادر شدن. ظاهر گشتن. ( ناظم الاطباء ). پیش آمدن. روی دادن. اتفاق افتادن. حدوث. حادث شدن. افتادن. وقوع. وقوع یافتن. به وقوع پیوستن. ببودن. بودن. واقع گردیدن : فریاد از اهل شهر برآمد که چنین حادثه ای واقع شد. ( مجالس سعدی ). || در بیت زیر ظاهراً به معنی در بین آمدن و مجال گفتن پیدا شدن است :
دلم پاکست چشمم پاک ای محرم سرت گردم
اگر واقع شود این حرفها خاطرنشانش کن.
صوفی ساوجی ( از آنندراج ).
|| دوچار شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - رخ دادن ظاهرشدن روی دادن بوقوع پیوستن :((ذکر احوالی که در آن مدت واقع شد ... ) ) ۲ - ممکن شدن مجالی پیداشدن : ((دلم پاک است چشمم پاک ای محرم سرت گردم اگر واقع شود این حرفها خاطر نشانش کن . ) ) ( صوفی )

جدول کلمات

وقوع

مترادف ها

occur (فعل)
رخ دادن، اتفاق افتادن، خطور کردن، واقع شدن

happen (فعل)
رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن

lie (فعل)
ماندن، خوابیدن، دروغ گفتن، واقع شدن، دراز کشیدن، قرار گرفتن، سخن نادرست گفتن، موقتا ماندن

situate (فعل)
واقع شدن، جا گرفتن، در محلی گذاردن

فارسی به عربی

احدث , اکذوبة , ضوء

پیشنهاد کاربران

جا گرفتن
قرار گرفتن
روی دادن ، صورت گرفتن
جای داشتن، جای گرفتن
بجای کارواژه "واقع شدن"، دربرخی جاها می توان از جای داشتن ( یا گرفتن ) بهره برد:
ایران در پهنه ( منطقه ) ی خاورمیانه واقع شده.
ایران در پهنه ی خاورمیانه جای گرفته ( یا جای دارد ) .
- خشت از جای رفتن ؛ تیر از کمان دررفتن ، کنایه از به وقوع پیوستن است : امیر بدگمان گشت و دراندیشید و دانست که خشت از جای خود برفت. ( تاریخ بیهقی ) .
صورت گرفتن
پیشامدن، رویدادن، وقوع

بپرس