واضح ساوجی
لغت نامه دهخدا
موجم و وحشت کند محروم از ساحل مرا
در طپیدن رفت از کف دامن قاتل مرا.به جیب صبح ز خورشید گل فشانیهاست
به جام پیری ما باده جوانیهاست.واضح به هیچ راه دلم وانمی شود
این قفل زنگ بسته ، شکستن کلید اوست.خیال روی او دل را ز پا مستانه اندازد
نسیم گل شرر در خرمن دیوانه اندازد
پریشانی یک دل می برد جمعیت عالم
شکسته شیشه ما سنگ در میخانه اندازد.بوی خون از نفس باد صبا می آید
شاید از گلشن داغ دل ما می آید.یک عمر رفیق بزم احباب شدیم
یک عمر به هجر در تب و تاب شدیم
خفتند همه آخر و افسانه شدند
ما نیز به آن فسانه در خواب شدیم.
( از فرهنگ سخنوران و تذکره نتایج الافکار ص 745 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید