در کار عقده بیشتر از اضطراب شد
افتد گره به رشته چو پر پیچ و تاب شد
بی جوهران به تربیت آدم نمیشوند
شبنم ببوی گل نتواند گلاب شد.جاهل ز خموشی مگر از عیب برآید
جز بستن لب نیست دوا بوی دهان را.در حقیقت عینکی بهتر ز پشت چشم نیست
دیده چون بستی دو عالم را تماشا میکنی.بر جبهه گره آنکه ز نادانی خود زد
مشتی است گره کرده به پیشانی خود زد.دل چو بینا شد ز نور حق نظر در کار نیست
در چو واشد حلقه بیرون در درکار نیست.سر بلندی های ما تاریک دارد راه را
شمع تا ننشست از پا پیش پای خود ندید.به شکوه ات چه شود باز چشم گریانم
فتد ز اشک گره بر زبان مژگانم.بعد مردن میشود آخر ره کوتاه ما
شمع سان اندازه عمر است طول راه ما.
( از تذکره نصرآبادی ص 352 ).