واصل شدن. [ ص ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) رسیدن و درآمدن. ( ناظم الاطباء ). واصل گردیدن. || پیوستن. || در اصطلاح صوفیه ، به منتهی رسیدن و به حق متصل شدن : قابل امر و پی قابل شوی وصل جویی بعد از آن واصل شوی.
مولوی.
رجوع به واصل شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - رسیدن پیوستن : ((بین بشه واصل شده می از خودی فاصل شده وز شام جان حاصل شده جانها در ودیوار را ) ) ( دیوان کبیر ) ۲ - بحق رسیدن : (( قابل امر وی قابل شوی وصال جویی بعد ازان واصل شوی . ) ) ( مثنوی )
فرهنگ معین
( ~. شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - رسیدن ، پیوستن . ۲ - به حق رسیدن .