واستاندن

لغت نامه دهخدا

واستاندن. [ س ِ دَ ] ( مص مرکب ) واستدن. واپس گرفتن. استرداد. بازگرفتن. پس گرفتن. بازستاندن :
لیک آن داده را به هشیاری
واستاند که نیک بدگهر است.
خاقانی.
بده یک بوسه تا ده واستانی
از این به چون بود بازارگانی.
نظامی.
واستانیم آنکه تا داند یقین
خرمن آن ماست خوبان خوشه چین.
مولوی.
گرچه چون نشفش کند تو قادری
کش از ایشان واستانی واخری.
مولوی.
واستان از دست دیوانه سلاح
تا زتو راضی شود عدل صلاح.
مولوی.
دست بجان نمیرسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش.
مولوی.

پیشنهاد کاربران

بپرس