لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
منهدم شدن ریختن قسمتی از بنادر چاه و یا قنات و بنا و نظایر آن .
مترادف ها
فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردن
صاف کردن، هموار کردن، واریز کردن، مسطح کردن
وفق دادن، واریز کردن، مربع کردن، مجذور کردن، چهار گوش کردن، به توان دوم بردن، جور دراوردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
واریز کردن : [ اصطلاح کفتر بازی ] کبوتران بعد از یک دوره پروازی به طرف پایین سرازیر می شوند که تعدادی از آنها بر بام خود نشسته و تعدادی دیگر مجدداً بجای اول خود که همانا بالاترین قسمت آسمان است باز می گردند. این پایین آمدن ناگهانی کبوتران را واریز کردن می نامند.