واری

لغت نامه دهخدا

واری. ( ع ص ) وار. آتشزنه که زود آتش دهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بسیارپیه. فربه پیه. پیه ناک. آکنده و فربه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). فربه. ( منتهی الارب ). پیه آکنده و فربه. ( از اقرب الموارد ). || مسک وار، مشک نیکو و جید. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). مسک وار؛ مشک جید نیکو. ( منتهی الارب ).

واری. ( پسوند ) همچو باشد چنانکه گویند گل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات ، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. ( برهان ). وارینه. ( برهان ) ( آنندراج ). مانا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به وار شود.

فرهنگ فارسی

جزو موخر بعض کلمات و آن در حقیقت مرکب است از صفت مختوم به - وار ی : امید واری عیال واری .
همچو باشد چنانکه گویند کل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود .

گویش مازنی

/vaari/ مانند – شبیه

واژه نامه بختیاریکا

معادل انه. مثلاً واژه ماهواری یعنی ماهیانه؛ حُشکواری یعنی خشکانه هنگام خشکی

دانشنامه عمومی

واری ( به لاتین: Warri ) یک شهر و شهر بندری در نیجریه است که در ایالت دلتا واقع شده است. [ ۱]
عکس واری

واری (یونان). واری ( یونانی: Βάρη ) شهری در حومه جنوبی آتن و در شرق آتیکا است.
عکس واری (یونان)عکس واری (یونان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

devisee (اسم)
واری، اری بر، ذینفع حواله ارزی

heir (اسم)
واری، اری بر، حاصل، میرای بر

heritor (اسم)
واری، اری بر

پیشنهاد کاربران

واری در گویش مازنی کاربرد بسیاری دارد و چم آن در فارسی:
شبیه، مانند، مثل، همانندو. . . را دارد
نام مستعار شخصی مشهور در لاهیجان است که به او عمو واری نیز می گویند.
واری ( Varı ) :در زبان ترکی به معنی دارایی و ثروت

بپرس