وارهیدن

لغت نامه دهخدا

وارهیدن. [ رَ دَ ] ( مص مرکب ) خلاص شدن. رها شدن. ( ناظم الاطباء ). وارستن. آزاد شدن. خلاص یافتن. بازرهیدن :
سال دیگر گر توانم وارهید
از مهمات آن طرف خواهم دوید.
مولوی.
نه سحابش ره زند خود نه غروب
وارهید او از فراق سینه کوب.
مولوی.
تا از این طوفان بیداری و هوش
وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش.
مولوی.
گردنش بشکست و مغز وی درید
جان ما از قید و محنت وارهید.
مولوی.
وارهیدند از جهان پیچ پیچ
کس نگرید بر فوات هیچ هیچ.
مولوی.
تا ز سکسک وارهد خوش پی شود
شیره را زندان کنی تا می شود.
مولوی.
تا از این گرداب دوران وارهی
بر سر گنج وصالم پانهی.
مولوی.
که دعائی همتی تا وارهم
تا از این بند نهان بیرون جهم.
مولوی.

فرهنگ فارسی

آزادشدن، آزادکردن، خلاص کردن
( مصدر ) رها شدن خلاص یافتن : (تا فضل توراهش دهد وز شید و تلوین وارهد شیاد ما شیدا شود دیکرنگ چون شم الضحی . ) ( دیوان کبیر )

فرهنگ معین

(رَ دَ ) (مص ل . ) خلاص شدن ، آزاد گشتن .

فرهنگ عمید

آزاد شدن، خلاص شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس