بزن برق وار آتشی در جهان
جهان را ز خود واره و وارهان.
نظامی.
کشد گرگ از یکی سو تا تواندز دیگر سو شبان تا وارهاند.
نظامی.
کز محنت خویش وارهانم در حضرت یار خود رسانم.
نظامی.
آن سگی که میگزد گویم دعاکه از این خو وارهانش ای خدا.
مولوی.
عاصیان و اهل کبائر را بجهدوارهانم از عقاب نقض عهد.
مولوی.
قطره ٔعلم است اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن.
مولوی.
این جهان زندان و ما زندانیان حفر کن زندان و خود را وارهان.
مولوی.
مرا رضای توباید نه زندگانی خویش اگر مراد تو قتل است وارهان ای دوست.
سعدی.
پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز ووارهانم.
سعدی.
و رجوع به رهانیدن و رهاندن و بازرهانیدن شود.