وارد

/vAred/

مترادف وارد: رسیده، واصل، پذیرفته، آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف، داخل، بمورد

متضاد وارد: ناوارد

برابر پارسی: درون، کارکشته، درآمدن

معنی انگلیسی:
arriving, entering, cognizant, connoisseur, conversant, knower, knowledgeable, sophisticated, well-grounded, well-versed, applicable, relevant, entered, registered, incoming, imported, [fig.] justified, justifiable, acquainted, in touch, right-on

لغت نامه دهخدا

وارد. [ رِ ] ( ع ص ، اِ ) درآینده بر آب. رسنده به آب. ( از اقرب الموارد ). آینده بر آب و جز آن. ( منتهی الارب ). درآینده و آینده بر آب و جزآن. ( آنندراج ). ج ، واردین ، وُرّاد. ( منتهی الارب ) : و تازیان مجره را به جوی تشبیه کرده اند و این ستارگان را به شترمرغانی که آمدند به آب خوردن. وزین قبل «نعام وارد» نام کردند، ای ، آمده زیراک برابر اینان چهار دیگر هست هم بر چهارسو نهاده ایشان را «نعام صادر» خوانند، ای ، بازگشته. ( التفهیم ص 111 ).
با صادر و وارد نعایم
بلده دو سه دست کرده قایم.
نظامی.
|| درآینده. ( غیاث ). آینده. آمده. داخل. مقابل صادر. ( یادداشت مؤلف ). رسیده شده. ( ناظم الاطباء ). فرودآینده. ( کشاف اصطلاحات الفنون ): عافی ، وارد، فرودآینده. ( منتهی الارب ). || مسافر که درآید. درآینده از سفر. ( مؤلف ) ( از ناظم الاطباء ) :
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار بخته مر او را همیشه در مطبخ.
سوزنی.
احوال و کرامات و مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم. ( انیس الطالبین بخاری نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 128 ). || آگاه. مطلع. فلانی وارد است یا بسیار وارداست ؛ یعنی اطلاع بسیاری دارد. ( یادداشت مؤلف ). || صحیح. به مورد: این اعتراض وارد است. ( مؤلف ).
- غیروارد ؛ بیمورد. بی اطلاع.
|| جایز :
مکرها در کسب دنیا بارد است
مکرها در ترک دنیا وارد است.
مولوی.
|| باجرأت. ( اقرب الموارد ). دلیر و باجرأت.( ناظم الاطباء ). شجاع. ( اقرب الموارد ). || طویل. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). || رجل واردالشفة؛ مردی آویخته لب. ( مهذب الاسماء ). || سابق. پیشی جوینده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پیش آینده. ( ناظم الاطباء ). قادم. || قاصد و پیک. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آورنده خبر. ( ناظم الاطباء ). || شخصی که پیش از کاروان آید و اسباب و رخت مهیا کند. ( آنندراج ). || میهمان. ( ناظم الاطباء ). || راه. ( اقرب الموارد ). راه در میانه راه. || موی دراز و فروهشته. ( منتهی الارب ). موی طویل و آویزان. شعر وارد؛ یعنی یرد الکفل بطوله ، کقوله ،علی المتنین منها وارد. || مرد دراز نوک بینی. فلان واردالارنبة؛ یعنی بینی او دراز است. ( اقرب الموارد ). || از نظر عرفانی وارد عبارت است از معانی که به دل حلول کند. ( از تاریخ تصوف دکترغنی ). در اصطلاح تصوف آنچه بدون جهد بنده بر دل وی نازل شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). خواطر پسندیده ای که من غیرعمد بر دل میگذرد و مطلقاً هر چیزی که بر دل میگذرد. هر معنی غیبی که من غیر عمد بر دل بنده میگذرد. ( تعریفات جرجانی از تاریخ تصوف دکتر غنی ). عبارت از چیزی است که بر قلوب درآید و به عبارت دیگر ازجمله خواطر محموده است که بدون تعمد بنده بر دلها گذرد و آن سخنی است که بنده آن را بی واسطه آواز درمی یابد. وارد گاهی از جانب حق است و گاه از جانب علم.وارد گاه سرور و گاه هم است گاهی قبض است و گاه بسط. در کشاف اصطلاحات الفنون آنچه از معانی که بدون کسب بنده بر دل درآید وارد نامیده شده است. در مصباح آمده است که واردات یا صحیح اند و یا فاسد که در صورت اخیر مورد اعتماد نمی باشند. وارد صحیح هم یا الهی است که متعلق به علوم و معارف است و یا ملکی و روحانی که برانگیزنده طاعات است و الهام نام دارد. و وارد فاسد یا نفسانی و عبارت از چیزی است که در آن حظ نفس و لذت باشد و هاجس نامیده میشود و یا شیطانی است که موجب معصیت است و وسواس نام دارد. پس واردات یا ملکی هستند و یا رحمانی و یا شیطانی. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ورودکننده، در آینده ازسفر آینده
(اسم ) ۱- در آینده به آب. ۲ - در آینده داخل شونده مقابل صادر : (( در سمرقند می بودم وصیت بزرگی احوال و کرامات و مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم . ) ) ۳ - مسافر که داخل جایی شود . ۴- مال و متاعی که از جایی بجایی فرستند رسیده . ۵ - بجا بمورد : (( این اعتراض وارداست . ) ) یا غیر وارد . ۱ - بی اطلاع . ۲ - بی مورد نابجا. ۶ - مطلع آگاه : (( فلانی درین کار بسیار وارد است . ) ) ۷ - مهمان جمع ( عربی ) واردین . ۸ - جایر روا : (( مکرها در کسب دنیا بارد است مکرها در ترک دینا وارد است . ) ) ( مثنوی ) ۹ - الف - حلول معانی به دل آنچه وارد شود بر قلب از خواطر پسندیده بدون تفکر و تدبیر . ب - گاهی بر مطلق واردات اطلاق شود .
زادگاهش پتیاله هند و شاعری تیز فهم و نکته سنج بود و خواهر زاده نورالعین واقف است و در جوانی در گذشت .

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - در آینده ، داخل شونده . ۲ - (عا. ) ماهر، چیره دست . ۳ - به جا، به مورد.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] مطّلع، آگاه، باتجربه.
۲. [مجاز] ویژگی چیزی که قابل قبول است، به ویژه اعتراض، انتقاد، و مانند آن: ایراد شما وارد نیست.
۳. (صفت، اسم ) [مجاز] مهمان.
۴. [مقابلِ صادر] [قدیمی] داخل شونده، درآینده.
۵. (اسم ) (تصوف ) نوعی آگاهی که بدون تفکر در دل سالک ایجاد می شود، آنچه بر دل صوفی خطور می کند.

واژه نامه بختیاریکا

بِدَل

دانشنامه عمومی

وارد (آرکانزاس). وارد ( آرکانزاس ) ( به انگلیسی: Ward, Arkansas ) یک شهر در ایالات متحده آمریکا با جمعیت ۴٬۰۰۰ نفر است که در آرکانزاس واقع شده است. [ ۱]
موقعیت جغرافیایی شهرها و مناطق اطراف به شرح زیر است:
عکس وارد (آرکانزاس)عکس وارد (آرکانزاس)عکس وارد (آرکانزاس)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

وارِد
اصطلاحی عرفانی. دو معنایِ نزدیک به هم دارد: الف) هر خاطر بسط آمیز و فرح انگیزی که بر قلب سالک وارد شود، اما خود در مقدّمات حصول آن نقشی نداشته باشد. بدین ترتیب، تمامی فتوحاتِ سالکان بر دو قسم می شود: آنچه سالک مقّدمۀ سلوکیّه ای برای پیدایش آن فراهم آورده، و آنچه از باب لطف و رحمت محض، در قلب او پدید آمده است. این قسم دوم را به اصطلاح، «وارد» می خوانند. بدیهی است که این چنین واردی، فقط هنگامی ادامه خواهد داشت که قلب توان پذیرش و تحمّل آن را داشته باشد. از این رو، هر قلبی پذیرای واردات پیاپی نیست؛ ب) به تمامیِ خواطر، بدون آن که به تقسیمِ خواطر بسطی و فرحی مقیّد شود «وارد» گفته می شود. در این معنی، عارفان از ورود واردات استغفار می کرده اند و پیدایش آن را، از موانع سلوک می دانسته اند.

مترادف ها

comer (اسم)
اینده، وارد

infare (اسم)
ورود، دخول، وارد، مهمانی به مناسبت ورود

intrant (اسم)
وارد، داخل، داخل شونده، دخول رسمی و قانونی، ورود رسمی، نفوذ کننده

versant (اسم)
وارد

relevant (صفت)
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد

conscious (صفت)
هوشیار، ملتفت، باخبر، اگاه، وارد، بهوش

hep (صفت)
مطلع، اگاه، وارد

conversant (صفت)
اگاه، بصیر، وارد، متبحر، وارد بجریانات روز

فارسی به عربی

ضمیر , قادم

پیشنهاد کاربران

البته اینم بگم خیلی از کلمات بر وزن عربی هشت و عربی نیست. چون روی وزن عربی رفته همه فکر میکنند عربیه و بخاطر قران سکوت میکنند. نمونه کلمه ابریق که اوروق یا ابروق ترکی هست از ریشه پاره شدن اورماک. و بمعنی فرونشست زمین و ایجاد چاله هست. چون اولش اب هست طرف فکر میکنه فارسیه در حالی که آب ننوشته اب نوشته و همه میدانیم بدون کلاهک یعنی فتحه.
...
[مشاهده متن کامل]

obruk, oruk, ormk

درود
جناب ژ
کسی که بخواهد آزادانه، رها بی وابستگی و به دور از تعصب چیزی فراگیرد فراخواهد گرفت ولی اگر در یک چارچوب بسته، خشک و کج وچوله ی پنداری که گنجایش هیچ چیزی جز چرندوچارهای خورانده و باورانده بهش را ندارد، خودش را زندانی کرده باشد اگر یک دلسوزی هم بخواهد این چارچوب کج را راست کند خواهد شکست، خرد شدن آن چارچوب انگار که همان فروریختن دیوارهای زندان بر سر زندانی؛ زندانیی که دلبسته به باورهایی ست که همچو زنجیر اندیشه اش را به بند کشیده، اندیشه ی دربند و زندانی، زنجیرش را گم کند هویت دروغینی که برایش ساخته و پرداخته کرده اند را پوچ ببیند سرانجامش چه خواهد شد؟
...
[مشاهده متن کامل]

کاربر آرش کیانی در زیر برخی واژ ها گزاره ی زیبایی از یک بزرگی را آورده که از زبان یک متعصب می گوید:
[چگونه به تاولهای کف پایم بگویم این همه راهی که آمدم نادرست بود!]
یادآوری یک نکته ی شاید کوچک هم بد نیست آنهم اینکه آری سلجوقیها را همه ترک می دانند ولی صفویان اینگونه نیستند؛ صفویها درواقع از دودمان همان بومیان آذربایگان که آذری نامیده می شوند بودند نیای ایشان صفی الدین اردبیلی که شرح حال و کارش در کتاب صفوت الصفای ابن بزاز آمده یک پهلوی زبان است و سرسلسله ی آنها فیروزشاه زرین کلاه از کردستان به اردبیل کوچیده بوده است.

بذار یکبار برای همیشه روشنت کنم بهنام رضایی
ک. . . شعر تافتن و بافتن نامش ریشه یابی نیست کاری که تو داری میکنی جوجه پانترک
و انجام دادنش هیچ پیش زمینه ای نمیخواد
نه تسلط به ترکی میخواد نه تسلط به عربی
...
[مشاهده متن کامل]

فقط مغز بیمار میخواد که میان شما جماعت فت و فراوونه
میخوای بهت ثابت کنم؟
ییلدیز که فارسیه از هوردیس میاد یعنی مانند ستاره
گوک که فارسی از گویک میاد یعنی نیم کره و گنبد
ار به معنی جوانمرد که سانسکریت اوستاییه از آریا میاد ( میتونی منکر سانسکریت هم بشی جوجه؟! یا اونم تورکان باستان برای فرمانروایی بر هند مونتاژ کردن!؟ )
سو که اصلا چینیه! همین الان چینیان به آب میگن شو!
نکنه به چینی هایی که هزار برابر سنت نوشتاری نیرومند تری از شما داشتن هم وام دادید!؟ اونم چنین واژه بنیادینی!
بردن تورکیه! چه دروغ احمقانه ای! تو لاتین حمل کردن یا بردن میشه پورت تو یونانی میشه فاریو به اونا هم وام دادی؟! تازه ما از بردن آوردن ( آ در آکندن و آوردن و آرمیدن منفی ساز هست ) و فرآوردن هم ساختیم!
به یونانی و لاتین و فارسی همزمان وام دادید!؟!؟
شما پانترک ها بزرگ ترین خائن به زادگاه های خودتون هستید! به ترکیه ای القا کردید به جای افتخار به مثلا هرودوت به مته خان وحشی و آدمکشی که برای چندهزار کیلومتر اونور تره بباله!
به آذربایجانی القا کردید بجای افتخار بابک خرمدین که در برابر اون ستم فراگیر عربها ایستاده بود به تیمور آدمکش و خونریز بباله
شما مایه ننگ انسانیت، منطق و دانش زبان شناسی هستید!
کسشعرهای شمارو هیچ دانشگاهی در گیتی به یک پول سیاه نمیخره ولی ادعاتون گوش فلک کر کرده
برای همین مجبورید از پاپتی های اینستاگرامی سند و مدرک بیارید نه از یک مرجع دانشی درست
تو خوده ترکیه دانشمندانی مانند ایلبر اورتایلی شمارو به باد ریشخند میگیرن بعد شما تورکیه تورکیه می کنید
نه ببین اورتایلی از رضا پهلوی پول میگیره و ساتقین و مانقورد به تورک میلیتیه🤡🤡🤡
ده تا فعل رو از سر شباهت ردیف کرده میگه افعال بنیادین فارسی تورکیه آقا از کجا معلوم خودت وام نگرفتی دهن سرویس؟!؟!؟!؟!
ماییم که دو برابر شما سنت نوشتاری داریم
ماییم که در نوشته های ساسانی در آتشگاه های آذربایجان و استان فارس و شهر بیشاپور و شهر دارابگرد از این افعال استفاده کردیم بعد تو میگی تورکیه؟!؟!
چقد بی شرمید به خدا!
والا ما هیچوقت زبان شمارو منکر نشدیم ولی شما مثل انگل به جان این فرهنگ افتادید و میخواید بدزدیدش
فک کن مولوی ۶۵هزار بیت به فارسی بسراد ولی سر ۳بیت بگی تووووورک بوده بعدم بگی مولوی میگه من ترکم ولی هندی میگم اینقد بی مغزی که نمیدونی ترک یعنی سفید و هندی یعنی سیاه
وقتی میگه ترک هندی گو یعنی نفسم پاکه ولی سخنم دل آزار
لابد وقتی حافظ میگه
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندوش بخشم سمرقند و بخارا را
منظورش دورگه فارس قاشقایی بوده🤡🤡🤡🤡🤡
ابن سینای بدبخت یه جمله به ترکی نگذاشت ولی دانشنامه علایی رو به فارسی نوشت و شعر فارسی هم سرود
میگه
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
جالبه که شعر چندان سره ای هم هست جز مصراع پایانی
نه ببین همشون تورکن🤡
هزاره ها اولین فارسی گوهای تاریخن🤡🤡🤡
عقده ای بودن از سرتاپای پانترک ایرانی داره میجوشه
دانشمندان جهان میگن سلجوقی ترکه
شما هم میگید ترکه
ماهم میگیم ترکه
دانشمندان جهان میگن صفوی ترکه
شما هم میگید ترکه
ماهم میگیم ترکه
ولی خدا نکنه دانشمندان جهان یک جا خلاف چیزی که شما دیکتاتورها میخواید حرف بزنن
در این صورت اونا میشن اروپایی استعمارگر ما میشیم مغزشسته اونها و شما میشید روشنفکر بابا نچایی اینقد روشنی🤡
در پایان با این بیت از سعدی سخن به پایان می برم
نرنجم ز خصمان اگر برتپند
کزین آتش پارسی در تبند!

چیزی که میگن پهلوی همش ترکی هست کلمه ترکی رو میاد از خودشون معنی دیگری میکنند. ساتوندی یعنی فروش رفت. یک عده افتادن دنبال کلیه زبانهای بشری یک چیز شبیه پیدا کنند بگن اینه. کلمات پایه ای فارسی همش ترکی هست. گشتن، بردن، ستاندن، دوختن، فروش، دود کردن، خواندن
زبان فنلاندی از زبانهای التصاقی فینی ایغوری هست با ترکی از یک خانواده هشت چه ربطی به فارسی داره جل الخالق. صادر عربی هست
کلمه ترکی می باشد.
اوه واردیم یعنی به خانه رسیدم. داخل خانه شدم از ریشه وار یعنی حاضر بودن و رسیدن.
اوده واریدی یعنی در خانه بود.
پیشوندِ " ورود" در زبانِ پارسی " اَندَر" است.
1 - وارد شدن، ورود کردن = اَندر شدن، اَندر آمدن
2 - وارد کردن = اَندر کردن، اَندرنشاندن ( یا اَندرشاندن )
3 - ورود = اَندرآیِش ( اَندر. آی . ِ ش )
...
[مشاهده متن کامل]

4 - ورود ممنوع است = اَندرآیِش پَرهیخته است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
هشدار :
کنارگذاشتنِ پیشوندهایی همچون " اَندر" در زبانِ پارسی بمانندِ این است که به گویشورانِ لاتین بگویید که واژگانِ با پیشوندِ " inter " را دیگر بکار نبَرید و یا به آلمانی زبانها بگویید که شما از این پس از واژگان با پیشوندِ " ein" بهره نبَرید.

داخل شونده
وارد=درون ، وارد شدن = درون شدن یا درون رفتن
همچنین وارد به چم زبردست و کاردان
برآورده ( پذیرفته )
وارِد
با بازشناسی و واکاوی واژه ی وارِد شاید این واژه را بتوان در پارسی امروز واراد پِیمید ( فهمید ) :
واراد : وا - راد
وا : پیشوند فشارندگی ( تاکید ) مانند : وانمود، وامانده. . .
راد : راست ، راشت ، درست
این کاره
واژه فنلاندی s�teill� ( سات ایلا ) به معنای صادرکردن - گسیل - فرستادن send out - radiateاست که از آن لغت ایرانی ساتر←صادر به دست آمده است. ممکن است لغت ساتر با ستاک پهلویک ساتونتن s�tunatan به معنای رفتن - بیرون رفتن همریشه باشد. بدینسان روشن میشود که صدور یک واژه جعلی است و جمع بستن سادر به شکل صادرات درست نیست. .
...
[مشاهده متن کامل]

لغت پارسی_آریایی وارت به مانای اندرآمدن که امروزه در ایران وارد خوانده میشود ( وارد=زبده - کارکشته ) در زبان سنسکریت به شکل द्वारता dvAratA به معنای access - entranc - gateثبت شده است. بدینسان روشن میشود که ورود یک واژه جعلی است و جمع بستن وارد به شکل واردات درست نیست.

در زبان آریایی واژه وارد به معنای استاد است که در سنسکریت به شکل वृत्त vRtta به معنای master, studied آمده است. ازینرو وارد=استاد اگرچه هموزن فاعل است ولی رپتی ( ربطی ) به ورود و واردشدن ندارد.
نمونگان دیگر:
...
[مشاهده متن کامل]

محور=مخور ( میخ=قطب ور=گردش ) و یا مهور ( مه=بزرگ ور= گردیدن ) که بر وزن مفعل نیست، ایراد=خطا و ایراد =سخنرانی که بر وزن افعال نیستند، تردید ( تر=شک دید=دیدن ) که از ردکردن و پس زدن گرفته نشده و بر وزن تفعیل نیست.

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس