وارثی. [ رِ ] ( اِخ ) اردبیلی. صاحب تذکره صبح گلشن درباره او چنین آرد: وارثی اردبیلی متروکات شعراء سلف را خلفی وارث بوده و دیار سخن را خامه سنجیده طرازش بکمال آسانی پیموده :
از اوست :
وارثی را بارها گفتم که ترک عشق کن
پند من نشنید چندانی که دشمن کام شد.
بزندگیم کدام آرزو برآوردی
که باز روز پسین نخل ماتمم باشی.
( از تذکره صبح گلشن ص 579 ).
وارثی. [ رِ ] ( اِخ ) سبزواری. شاعری بود فهمیده و سنجیده و در دور اکبری ( اکبرشاه ) بشهر دهلی رسیده :
چو بیدردانه آهی میکشی ای وارثی هر دم
تو عاشق نیستی بیهوده رسوا میکنی خود را.
( از تذکره صبح گلشن ).