گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل
که دیدنهای رسمی در عقب وادیدنی دارد.
صائب ( آنندراج ، از بهار عجم و فرهنگ ترکتازان ).
رجوع به بازدیدن و دیدن شود. || سرکشی کردن در کار. ( از آنندراج ). سرکشی کردن. بازرسی کردن. || ژرف دیدن در کار است. ( آنندراج ). نیک دیدن. به دقت دیدن. ( یادداشت مؤلف ). دقت کردن. توجه کردن. تعمق کردن : بسا قفلا که بندش ناپدید است
چو وابینی نه قفل است آن کلید است.
نظامی.
چونکه وادیدیم او منصور بودما همه ظلمت بدیم او نور بود.
مولوی.
بسا کس که پیش تو معذور نیست چو وابینی از مصلحت دور نیست.
سعدی ( بوستان ).
غمناک نباید بود از طعن حسود ایدل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد.
حافظ ( دیوان چ قزوینی - غنی ، ص 109 ).
|| نگریستن و به مجاز اعتنا کردن. ( ناظم الاطباء ). دیدن : صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام
رو که مردان نه بدین رنگ زنان وابینند.
خاقانی.
دل آن به کو بدان کس وانبیندکه در سگ بیند و در ما نبیند.
نظامی.
رجوع به نگریستن و دیدن شود.- وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن :
چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی
نیکویی را واندیدی از بدی.
مولوی.
رجوع به بازدانستن و وادانستن شود.