انگورها بر شاخها، ماننده چمچاخها
وادیجشان چون کاخها بستانشان چون لاویه .
منوچهری.
شحط الجله ؛ چوبی را در پهلوی بیخ رز نهاد تا بدان بر وادیج خود برآید. عرش الکرم ؛ وادیج بست رز را. اعترش العنب ؛ برشد تاک بر وادیج. عُروش ، تعرش ، وادیج بستن رز را. عریش ؛ وادیج رز. جازع ؛ چوب وادیج که بر آن شاخهای انگور اندازند. فیل ، رسن باریک از پوست خرمابن و گاهی آن را بر حلقه دو چوب استاده وادیج بندند.توقیع؛ وادیج انگور ساختن. وهط؛ نام حدیقه ای که عمروبن عاص را بود در طائف بر سه گروه ازوج وادیج انگورش برده لک چوب بود و قیمت هر چوبی درهمی. دُقران ، چوبهای وادیج. دِجران ؛ بالکسر چوب منسوب به وادیج. قلال ؛ چوب برپای کرده جهت وادیج انگور. عنم ؛ رشته مانندی است که بدان انگور بر وادیج برآید. دِعمه ؛ ستون خانه و چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. دِعام ؛ ستون خانه و چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. دِعام ؛ ستون خانه و چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. ( منتهی الارب ). || رشته انگور بود. ( نسخه ای از اسدی ). وادیج چوب انگور باشد که رشته بود. ( نسخه ای از اسدی ) : همه وادیج پر انگور و همه جای عصیر
زانچ ورزید کنون بر نخورد برزگرا.
شاکر بخاری.
|| جائی که انگور از آن آویزند. ( برهان ). وادخ و هرجایی که انگور از آن آویزند. ( ناظم الاطباء ). || جایی از تاک که خوشه انگور از آن روید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( سروری ) ( رشیدی ). آنجا از درخت تاک که انگور از آن برآید. ( ناظم الاطباء ). || و بعضی خمی را گفته اند که انگور در آن ریزند به جهت سرکه شدن. ( برهان ). خمی که برای سرکه در آن انگور ریزند. ( ناظم الاطباء ). || آستینی باشد که از پارچه سفید و آبی و غیره قلمی آجیده کنند و شاطران و پیاده روان مانند ساق چاقشور بر پای کشند. ( برهان ). چاقچور شاطران. ( سروری ) ( آنندراج )( انجمن آرای ناصری ). شلوار مانندی الوان و آجیده کرده شده که شاطران و پیاده روان بر پای کشند. ( ناظم الاطباء ).