وادار

/vAdAr/

مترادف وادار: الزام، مجبور، ملزم، تحریص، تحریک، تشویق

معنی انگلیسی:
persuaded, obliged, mullion

لغت نامه دهخدا

وادار. ( اِمص مرکب ) برانگیختن. بر کاری داشتن. تشویق. || بازایستاده شدن است از رفتار. ( آنندراج از فرهنگ ترکتازان ). || بازداشت. منع. نهی. || حفظ. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - تحریک . ۲ - اجبار الزام . ۳ - باز داشت منع نهی .
بر انگیختن بر کاری داشتن

فرهنگ معین

(ص . ) ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی .

فرهنگ عمید

ویژگی آن که به کاری واداشته شده.
* وادار کردن: (مصدر متعدی )
۱. کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن.
۲. مجبور کردن.

پیشنهاد کاربران

بران داشتن، سوق دادن
وادار : تیرک عمودی ( اصطلاحات ساختمان سازی و بنایی )

بپرس