واخر. [ خ َ ] ( نف مرکب ) واخرنده. بازخرنده : تا لاجرم به عهدآن پادشاه بزرگزادگان همه به مکتب می نشستند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده. ( راحةالصدور راوندی ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - باز خرنده باز خریدار . ۲ - خریدار : (( تالا جرم بعهد آن پادشاه بزرگزادگان همه بمکتب می نشینند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده . ) )